یکى از بزرگان و علما مىفرمود: شب در عالم رؤیا دیدم با جوالدوز- سوزنهاى بزرگى که پارچههاى ضخیم را با آن مىدوزند لب پایین مرا به لب بالایم مىدوزند.
وقتى این جوالدوز را در لبم فرو مىکردند، از شدت دردى که در خواب حس کردم، از خواب پریدم، بلند شدم و نشستم، از خودم پرسیدم: داستان این جوالدوز و دوختن دو لبم چیست؟ فکر کردم. دیدم روزى که بر من گذشت، کلمهاى بیهوده گفتم که این دهان را با جوالدوز باید ببندند، تا دیگر مار و عقرب تولید نکند.
خدا مىداند که با این زبان، چه تجارت و یا خسارت عظیمى مىتوان ایجاد کرد. در اعضا و جوارح ما تاجرى در میدان تجارت و خسارت، گستردهتر از زبان نیست.